میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

مراسم استقبال از رئیس جمهور

شنبه, ۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۶:۳۰ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

آقای احمدی نژاد در دور اول سفرهای استانی هرجا که می رفت می گفت می سازیم فلان را و بهمان را و این را آن را و چنان می کنیم و چنین انجام می دهیم و در سفر اول به مرکز استان گیلان، شهر رشت نیز چنین سخن کرد.
آن وقتها دبیرستانی بودم و یادش بخیر دبیرستان شهید بهشتی و آن روز در کلاس نشسته بودیم که آقای ناظممان که نامش نظام دوست بود آمد و گفت از آنجایی که این کلاس افراد شایسته بسیار دارد، شما را انتخاب کردم و باید به طور داوطلبانه و خودجوش به استقبال رئیس جمهور بروید... با خودم گفتم استقبال داوطلبانه که می شود فرار از مدرسه؛ مگر اینکه با اجازه مسئولین دبیرستان بوده باشد که آن وقت می شود استقبال هماهنگ شده و به فکر آن قید و بند «باید» فرو رفتم...
...و یاد چهار پنج سال قبل که دانش آموز راهنمایی بودم افتادم و یادش بخیر مدرسه راهنمایی خزر و درست همینطوری نشسته بودیم که مدیر آمد و گفت تو میلاد... باید داوطلب شوی برای استقبال از رئیس جمهور و من گفتم آقا زورکی؟! و گفت همین جا دم در می خواهید وایستید دیگه و با آن لبخند با نمکش خواهش می کرد و قبول کردم اما باقی بچه ها هم که مثل همیشه عاشق جیم زدن از کلاس بودند شلوغ کردند و گفتند ماهم میایم و آمدند و شاید اصلا همه اش نقشه مدیر بود برای تحریک بچه ها... بگذریم

آن زمان دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی بود که آن وقت دوستانم «ممّد چاخان» صدایش می کردند! این دوستان همان هایی بودند که سه چهار سال قبلترش که دبستانی بودیم و یادش بخیر دبستان شهید عضدی، درباره همین فرد می گفتند «خمینی و خامنه ای، خاتمی. سه سید فاطمی»

بگذریم... روبروی مدرسه راهنمایی خزر، خیابانی بود منتهی به پارک قدس (باغ محتشم سابق) که ساختمان سابق استانداری که هنوز آن زمان سابق نشده بود، آن جا بود و همین که از در مدرسه می زدی بیرون روبرویت بود و دست راستت خیابانی بود منتهی به زایشگاه که منتهی تر می شد به ورزشگاه!

ورزشگاه شهید عضدی رشت همیشه محل سخنرانی بزرگان از رهبر گرانقدر تا رؤسای جمهور و تا میرحسین و کروبی بوده و هست و قرار بود آقای خاتمی از روبرو بیاید، از جلوی ما رد شود و بپیچد یعنی راننده ماشینش بپیچد داخل زایشگاه که نه خیابان منتهی به زایشگاه و نه برای زاییدن بلکه لابد برای ضاییدن! برای سخنرانی در ورزشگاه برود

این تصویر از ذهنم پاک نمی شد... چند سال بعد وقتی احمدی نژاد در مسیر مانده بود و طبق معمول دیر کرده بود، من جیم زدم از ورزشگاه تا بروم کنار مدرسه عضدی تا تصویری عینی داشته باشم از مقایسه سفر دو رئیس جمهور... والله خیلی جالب بود.

ما را چه دوره خاتمی در راهنمایی و چه دوره احمدی نژاد در دبیرستان، به زور آوردند استقبال اما راهنمایی که بودم جز ما دانش آموزان مدرسه خزر و کارکنان خدوم زایشگاه کسی در خیابان نبود تا از خاتمی استقبال کند!
او که نه، راننده ماشین ضدگلوله مشکی متالیکی که برقش چشمم را گرفته بود، هی در خیابانها می پیچید تا شاید کسی پیدا شود و خاتمی در جواب ابراز احساسات او نسبت به رئیس جمهور اسلامی ایران و نه «ممد چاخان» دستی تکان دهد برایش اما دریغ ... نمی دانم چقدر دور زده بود ولی از وقتی ما آمدیم پایین دوبار از جلویمان رد شد... هیچ کس نبود و فقط ما دانش آموزان که مدیر مدرسه و آن کارمندان زایشگاه که رئیسشان به زور آورده بود، آنجا ایستادیم و دست تکان دادیم؛ حتی مردمی که در پارک قدس روی نیمکتها نشسته بودند هم برای خاتمی نیم خیز نشدند! ... الآن که می نویسم این تصاویر دوباره جلوی چشمم نمایان می شوند... درست همینطور بود بدون هیچ اغراقی.

اما دور اول سفر استانی احمدی نژاد به گیلان بود و ساعت حدود ده بود و من از ورزشگاه عضدی که تقریبا یک سومش هم پر نشده بود، آمدم بیرون اما وقتی آمدم بیرون تازه فهمیدم چرا رئیس جمهور دیر کرده... من خالی بودن ورزشگاه را می دیدم اما نمی دانستم در بیرون از ورزشگاه چه خبر است... همان خیابان منتهی به زایشگاه دیگر پیدا نبود از بس جمعیت بود... وسط خیابان مردم ایستاده بودند و در پیاده رو ها مردم نشسته... نشسته بودند اما نه از روی خستگی بلکه داشتند می نوشتند... داشتند برای رئیس جمهور نامه می نوشتند... مات تماشای این مردم بودم که حتی در تظاهرات 22 بهمن هر سال هم چنین با شور و شوق نبودند... معنای سیل خروشان را تازه فهمیدم... نه ... فهم دیدم!

اما من هدفی داشتم و باید برای رسیدن به آن هدف تلاش می کردم!
باید خود را به جلوی درب مدرسه خزر می رساندم... به تقاطع استانداری سابق و زایشگاه... من می خواستم تصویری مقایسه ای داشته باشم.
فقط کافی بود 30 یا 40 متری را در بین این فشردگی جمعیت طی کنم چون حدس می زدم در خیابانهای اطراف جمعیت کمتر باشد... کیف مدرسه ام را سفت در بغل گرفتم و چسبیدمش...  این سی چهل متر را با هر زوری بود رفتم و تمام مدت به سختی نفس می کشیدم زیرا بوی عرق مردمی که از اول صبح آمده بودند، داشت آزارم می داد... بالاخره رها شدم... آن طرفتر کمی خلوت تر بود و هوا تمیزتر... بیشتر ماشین پارک شده بود تا آدم... آقایی میانسال داشت از صندوق عقب ماشینش کارتونی را بیرون می آورد!
تفکرات سینمایی ام گل کرد و با خودم گفتم نکند بمب باشد و این تروریست بخواهد این همه عاشق پریشان را پرپر کند اما اشتباه می کردم... آنچه او داشت بمب نبود... بدتر از بمب بود... می دانید چه؟ ... پاکتِ نامه!

مردم به محض اینکه پاکتهای نامه را دیدند حمله کردن در خیابان زایشگاه... خدایا نه!
مردم می دویدند و من پیشاپیش آنها می دویدم و فرار می کردم از سیل... از همان سیل خروشان که گفتم!
خدا خدا می کردم که پایم به جایی گیر نکند و زمین نخورم و زیر دست و پای این مردم ندید بدید له نشوم... توهین نمی کنم... آنها گویی واقعاً در عمرشان رئیس جمهوری که از مردم مستقیماً نامه بگیرد ندیده بودند و این شوقشان داشت به قیمت جانم تمام می شد که از روی کاپوت یک ماشین دوبله پارک کرده پریدم و چپ چپ به آن آقای پاکتی نگاه کردم و در دلم گفتم تو دست هرچی ترویست بود از پشت بستی!

داشتم هیجان مردم را تماشا می کردم و دنده عقب می رفتم که خوردم به یک خانم مسنی که فکر کنم داشت می رفت به ورزشگاه چون سن و سالش که به زایشگاه نمی خورد! ... عذرخواهی کردم و او لبخندی زد و من برگشتم و دیدم روبروی مدرسه خزر هستم... پشتم باید همان خیابان منتهی به استانداری باشد و بود.

برگشتم و درست همانجایی ایستادم که چهار پنج سال پیش از خاتمی استقبال زورکی کرده بودم و خداییش برعکس خیابان منتهی به ورزشگاه، روبروی اینجا شلوغ نبود اما خداییش هیچکس هم در پارک قدس ننشسته بود.

ساعت که داشت به 11 می رسید احمدی نژاد آمد و من هم بین سیل جمعیت بودم و او را از سه چهار متری دیدم که پیراهنی سفید پوشیده بود و با هرکس که جلو می رفت دست می داد و ماشینش مثل ماشین خاتمی، مشکی متالیک بود یا نبود را نمی دانم چون از زاویه ای که من شناور بودم، او روی دست تپه ای از مردم بود و بالای سرش چند نفر داشتند نامه ها را جمع می کردند... همین ها را الان دارم جلوی چشمم می بینم انگار... یادش بخیر و قبلش آهی کشیدم... جمعیت به همراه سرباز جمهور احمدی نژاد رفتند در ورزشگاه ولی باز عده ای بیرون بودند از جمله خود من... وقتی دیدم ممکن است رفتنم به داخل ورزشگاه طول بکشد، برخلاف مسیر شنا کردم تا خود را به خانه برسانم و ببینم چه می گوید این آقا و دیدم همانهایی را گفت که جاهای دیگر گفته بود.


احمدی نژاد در دور دوم هر کجا می رفت می گفت بیش از نود درصد مصوبات انجام شده اما در سفر دوم در رشت من مستقیم رفتم خانه تا از تلویزیون تماشا کنم چون از همان اول صبح هم برای ورود به ورزشگاه مشکل ایجاد شده بود... او گفت تقریبا 70 درصد کارها انجام شده و چقدر از این صداقت و آبروداریش خوشم آمد چون اصلا کاری انجام نشده بود!... بی انصاف نباید بود... انجام شده بود اما هفتاد در صد هم نبود.


حالا بعد از آن ماجراها و تصاویر جالب، فردا قرار است برای بار سوم برویم استقبال رئیس جمهور محبوبمان اما آقای احمدی نژاد خواهش می کنم فریب سرسبزی گیلان را نخور و لطفا اجازه نده تا مسئولین گیلان برایت «شونده کله» را سرسبزی معنا کنند و «سیاکوتی» را آبادانی!
آقای احمدی نژاد بدان و آگاه باش اینجا خیلی از پروژه ها هنوز نیمه کاره است... پل روگذر جانبازان قبلا افتتاح شده و پل روگذر یخسازی سه مسیر دارد اما فوقش دو مسیرش آماده است... ورزشگاه سرپوشیده سردار جنگل را دوره هاشمی کلنگ زده بودند اما هنوز تمام نشده... مزار میرزا کوچک را دارند ماله کشی می کنند... برف بیاید خرابه است... خیابان های شهر رشت پر از چاله است یا بهتر بگویم چاله های رشت پر از ناهمواری است اما مسئولین گیلان و به ویژه استاندار محترم و شهردار عزیز به رسم میهمان نوازی مردم خطه شمال، مسیر حرکت شما را ترمیم کرده اند... اگر فردا آمدی و دیدی ماشینت در دست انداز نمی رود و خیابان صاف است، فکر نکنی همه خیابان های شهر این گونه است... نه... در شهر باران، باران که بیاید، باید یا شناگر باشی یا قایقران.
  • میلاد پسندیده

نظرات (۴)

عالی بووووود

احمدی نژاد خواهش می کنم فریب سرسبزی گیلان را نخور و لطفا اجازه نده تا مسئولین گیلان برایت «شونده کله» را سرسبزی معنا کنند و «سیاکوتی» را آبادانی!


دیروز عجب جمعیتی اومده بود!!!!
امان از امتحانا
پاسخ:
آی گفتی البته دیروز امتحان ها لغو بود
سلام از آذرخش اومدم
فقط پاراگراف آخر را خواندم آنرا خوب نوشته بودید ذوق طنز دارید و روان می نویسید
پاسخ:
کاش کلش را می خواندید سپاس از صداقتتان
داشتیم برا فرداش خرخونی می کردیم...
پاسخ:
باید یک سپاسگزاری ویژه داشته باشم از شما به خاطر اینکه خیلی به وبلاگ من سر می زنید اتفاقا من هم فرداش امتحان داشتم!
سلام.اینطور که از گیلان خبر دارین معلومه که گیلانی هستین.موفق باشید.یا علی
پاسخ:
انگار شما هم فقط بند آخر را خواندی! در متن گفته بودم که نه تنها گیلانی بلکه رشتی هم هستم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.