علیرضا کمالی نژاد
بعد از چند روز هم با همین محمدجواد قاسمی رفتیم در سالن بنیاد فارابی با صدای توپ دالبی فیلم ملک سلیمان دیدیم... دیگه بقیه اش را خودتان حدس بزنید... فقط اینکه سرم گرفته بود... درد!
فکر می کنم یازدهمین روز ماه رمضان بود که با دفتر کاریزپارسه تماس گرفتم تا با آقای فرآورده صحبت کنم و از ایشون پرسیدم اگر امروز در نمایشگاه قرآن سر غرفه ملک سلیمان هستند بیایم... از شهرستان... از رشت... گفتند بیا چون امروز آخرین شب نمایش سه بعدی است.
رفتم و کلی گشتم تا غرفه ی محبوب را در مصلی پیدا کنم اما نشد... با خودم گفتم باید گم ترین نقطه ی نمایشگاه را پیدا کنی! معمولاً مسئولین ما عادت دارند چیزهای خوب را پنهان کنند... هم غرفه سازمان ملی جوانان و هم غرفه ملک سلیمان کنار هم و در بدترین نقطه سالن بودند!!
سرتان را درد نیاورم...خلاصه افطاری با ملک سلیمانی ها بودیم و بعد از
افطار دوباره بازدید ها شروع شد. من تازه از نماز برگشته بودم... آخه
شکسته بود دیگه... به جای دوستان نشستم پشت پشیخوان و جواب دادم به سوالات
بازدید کنندگان... بالاخره کسی که 4سال با اخبار فیلم همراه بوده و 2 سالی
وبلاگش را دارد، باید خوب بداند بعضی جواب ها را... یکیش اینکه بودجه فیلم
چقدر بوده و دیگری اینکه آیا سه بعدی اکران می شود و یا اینکه آیا فیلم با
زبان اصلی اکران خواهد شد؟!!... خداییش نمی دانید چه کیفی داشت... به
بازدیدکننده ها سی دی و پوستر کوچک هم می دادیم... رایگان... البته قبل از
افطار با هادی اسلامی ، مدیر جلوه های بصری گروه ایرانی فیلم، هم اختلاط
کردیم ولی نکته ای که می خواستم برسانم این بود که حین صحبت با مردم دیدم
پشت سرم سروصدا آمد و شلوغ شد و جلویی ها همه خیره پشت سر من را نگاه می
کردند... یکی از خانمهای میانسال جلویی با دهان باز پرسید این آقا هم تو
فیلم بازی می کنه؟... کی رو میگی خانم؟... وقتی برگشتم پشتمو نگاه کردم
اگه گفتی چی دیدم؟!
علیرضا کمالی نژاد
گفتم برادر سلیمان!... اشاره کرد به ال سی دی ای که داشت تیزر فیلم رو با صدای دالبی پخش می کرد و گفت کدومشونه؟... گفتم اونی که لباس جنگی پوشیده، موی بلند و قرمز داره، اونی که میگه این چه ماجراییست؟... باز می خواست سوال بپرسه که سی دی تیزر رو گرفتم جلوش و گفتم تو این هست... یعنی که ولمون کن بذار بریم یه امضا بگیریم!... پرسید چند؟ گفتم رایگان... گفت اینطوری که نمیشه. باید یه چیزی بگیرید و داشت دست می کرد جیبش که سی دی رو گرفتم و نشونش دادم که روش نوشته "نمونه فیلم- رایگان"... گفت آهان!
آخی... این هم رفت... همزمان پسر آقای فرآورده آن طرف غرفه می گفت امشب آخرین نمایش سه بعدی هستا که مردم ناگهان هجوم آوردن و نزدیک بود غرفه ریزش کنه و دستی دستی کشته هم بدیم اما خود آقای فرآورده و چند نفر دیگه مردم رو صف بندی کردند... حالا که مردم سرگرم صف گرفتن بودند، بهترین وقت برای صحبت با علیرضا کمالینژاد بود...
چون هنوز کسی اعلام آمادگی نکرده بود که جای من بنشیند، روی چرخ صندلی
برگشتم رو به... سلام آقای کمالی... فکر می کنم یک شلوار لی با تی شرت
سفید و کلاه لبه دار پوشیده بودند و توی دست چپشان هم دو تا گوشی بود...
نیم خیز شدند و دستشون رو بردند سمت کلاه و سلام نظامی دادند! و گفتند
قربون شما. می خواستم سر بحث را باز کنم که خودشون گفتند خسته نباشی و بعد
با دست اشاره کردند و من برگشتم و دیدم که باز آن خانم بازدید کننده آمده
و می گوید این لوح سلیمانی واقعیت دارد... که گفتم نمی دانم (البته در دلم
یک چیز دیگر هم گفتم که...) اما وقتی دوستان گذاشته اند حتماً دارد. گفت
منظورم این بود که این لوح واقعییه؟ گفتم نه خانوم! این بدله... اصلش رو
تو موزه لندن نگه می دارند البته دور از چشم بازدیدکننده هایی مثل شما!
گفت بله؟... هیچی سوال دیگه ای ندارید؟
من نمی دانم چرا یک عده
وقتی به یک چیزی پیله می کنند، می خواهند تا آخرش را در بیاورند... در
حالی که این خانم از نام چاپخانه پوستر تا طرز تلفظ لغات عبری لوح سلیمان
می پرسید و من دست و پا شکسته جواب می دادم، صف خلوت شد و مردم مشغول صحبت
و امضا گرفتن از آقای کمالی نژاد شدند... در آن لحظه به عمق ضرب المثل آب
در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم پی بردم!
با
رفتن خانم سمج بقیه بازدید کنندگان شروع به سوال پرسیدن کردند و من آینه
نداشتم تا صورت خودم را ببینم اما به نظر واقعاً دیدنی بود شاید بخاطر همین هم یکی از دوستان حاظر شد بجای من بنشیند پشت پیشخوان
ماه رمضان پارسال بود که جمشید... چیز... نردبام آسمان را نشان می داد... آن را بعد از ملک سلیمان بازی کردید؟ که گفتند حین این فیلم، آنجا هم بازی کردم البته آنجا زودتر هم تمام شد کارم... گفتم ولی در ملک سلیمان چیز دیگری هستید... گفتند شما لطف دارید... یکی دو تا از پسرهای داخل صف نمایش سه بعدی، اسم آقای کمالی را صدا زدند و دیدم که باز ایشان نیم خیز شدند و عرض ارادت و چند تا کلمه ی چاکریم- مخلصیم- فدای شما و... بعد هم یک بوس هوایی!
همین موقع بود که آقای شاه حسینی هم وارد شدند... مدیر سابق فارابی و پشتیبان اصلی ساخت ملک سلیمان... چون آن شب یکی از جلسات سلسله نشست های از ملک سلیمان (ع) تا ملک مهدی (عج) برگزار می شد و آقای شاه حسینی سخنرانی می کردند... یادم رفت بگویم که حاج آقا اصفهانیان هم بودند آن شب... خلاصه وقتی آنها آمدند دیگر آقای کمالی نژاد کامل سرپا ایستادند و تعظیم کردند و کلی خوش و بش و بعد هم رفتند برای طبقه دوم مصلی- سالن نشست.
من هم که کلاً در حیرت این همه تواضع این مرد غرق بودم و یادم رفت عکسی، امضایی، چیزی!
- ۹۰/۰۱/۲۲
متنت رو نخوندم اما اومدم اولین کسی باشم که التماس دعا میکنم!
تو رو خدا ما رو هم دعا کنی برادر.
یا علی مدد.