میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

روز شکرگزاری

دوشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۰، ۰۵:۲۸ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

پنج یا شش سال پیش بود... منزل یکی از اقوام بودیم در جنوب تهران، سه راه آذری، امام زاده حسن و کلاً همان اطراف... و این قوم و خویش که کلاً آدم چانه داری بود یعنی خیلی چانه می زد از همه در سخن گفت تا رسید به در و همسایه که ما تو این محله مان همه جوره آدم داریم... از قاچاقچی اعدامی تا دکتر و مهندس... فی المثل همین همسایه سمت راستی مان از افتخارات نظام است!

از بس کنجکاو برانگیز گفت که ما گفتیم چطور؟! که شروع کرد که این همسایه سمت راستی شان زمان سربازی اش همین حدود اوایل تابستان بوده مثل اینکه... برای حفاظت و اینها بردندشان یک مسجدی نمی دانم کجا که خامنه ای، آنجا داشته سخرانی می کرده... این سرباز هم همان جلو ایستاده بوده که کسی سوء قصد نکند به آقای خامنه ای.

آقای خامنه ای روی یک صندلی نشسته بودند و یک میز هم جلوشان بود که رویش میکروفن گذاشته بودند و درست روبروی صورت آقای خامنه ای هم یک ضبط صوت داشت سخنان ایشان را ضبط می کرد... از بس آن سخنرانی ها گرفته بود که خیلی ها دوست داشتند نوار سخنرانی آقای خامنه ای را داشته باشند... هوا گرم بود و سرباز هم مات تماشای سخنران که می بیند ایشان همش آب دهان قورت می دهند و سرفه می کنند... گلویشان خشک شده بود در آن هوا... آن زمان مثل الآن نبود که همه مسجد ها پنکه و کولر داشته باشند... تازه آن دو تا پنکه زورش به گرمای بدن آن همه جمعیت مستمع نمی رسید!

این سرباز هم که دلش سوخته بود، سریع دوید و رفت از آبدارخانه یک پارچ آب و یک لیوان آورد... آورد که بگذارد روی میز که دید کنار میز جا نمی شود... ضبط صوت را از روبروی سخنران برداشت و گذاشت سمت راست آقای خامنه ای و پارچ آب را گذاشت وسط و رفت سر جایش!

سخنران گرم خطابه بود و توجهی به آب نکرد و نخورد و همین باعث ناراحتی سرباز شد!... گفت آخه بی انصاف برایت آب آوردم گلویی تازه کنی... حداقل یک تشکر می کردی... الهی که... ! ... هنوز نفرین نکرده بود که صدای انفجار، حواسش را پرت کرد و دید که ضبط صوت منفجر شده و سخنران پرت شده کف مسجد... همه مات و مبهوت بودند و بعضی ها گریه می کردند اما او بیشتر از همه... فکر می کرد نفرینش گرفته و این بلا را سر سخنران دوست داشتنی آورده... بقیه اش را درست و حسابی یادش نیست که چه شد و چطور آقای خامنه ای را بردند بیمارستان اما همیشه می گوید اگر آیت الله خامنه ای الآن رهبر مملکت شده بخاطر همان پارچ آبی است که کنار میز جا نمی شد... اگر پارچ را همان سمت راست می گذاشت و ضبط صوت وسط می ماند به جای دست راست، انفجار یا به قلبشان یا به مغزشان صدمه می زد خدای نکرده!

با خودم فکر می کردم چقدر تامل برانگیز است این مراعات نظیر... آب و تشنگی و دست و علمدار... خدایا شُکرت.
  • میلاد پسندیده

نظرات (۶)

  • احسان محرابی نژاد
  • زیبا بود و قابل تحمل.
    خدا را هزار مرتبه شکر...
    تمام هستی در راه رسیدن به اهداف خلقت دست به دست هم می دهند تا آنچه خدا می خواهد بشود بشود و ای کاش ما حتی به ظاهر هم علتی خیر باشیم.
    تازه می فهمم یعنی چی هیچ کار خدا بی حکمت نیست ... مرسی جالب بود
  • سیده از فرانسه
  • خدایا شکرت
    دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
    با اینکه تکراری بود اما بازم جالب بود موفق باشی
    سلام برادر!تو آسمونا دنبالت میگشتیم.روی زمین یافتیمت!ان شا الله پاینده باشی با این هنرمندیهات!اشک من که از چشمم سرازیر شد.به خدا که یه دست خدایی دست پرچمدار ما رو گرفته.دست هردوشون بر سر ما.حضرت ماه هم رهبر ما!
    خورشید آخرین هم در راه ظهوره ان شاالله.
    البته اگر ما بگذاریم!
    یا علی مدد .خدا نگهدار خودت و قلمت.
    پاسخ:
    مگه ما همو میشناسیم که دنبالم می گشتید؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.