میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

روزهای زندگی

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۰۳ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

فیلم «روزهای زندگی» در سینما سپیدرود
 
رشت- میدان شهرداری- ابتدای خیابان علم الهدی- سالن دوم




این فیلم زیبا را دیدم و لذت بردم... فیلمی درباره دفاع و مقاومت و ایثار و عشق
یک فیلم دفاع مقدسی تمام عیار اما بدون اغراق و شعار

و اما... هنوز شروع نکرده باید انتقاد کنم از تیتراژ آن، که دقایق آخر فیلم را لو می دهد و در نهایت کار، حسی به بیننده منتقل می کند که شاید مورد نظر کارگردان هم نبوده... حسی که در آخر این مطلب می گویمش... اشکال دوم تیتراژ در زمانی است که اسم کارگردان درج می شود و به علت تداخل نور پس زمینه و رنگ سفید نوشته ها، اگر کسی نداند که «روزهای زندگی» را پرویز شیخ طادی ساخته است، نام کارگردان را شیخ طلایی می خواند!

فیلم شروع می شود و بدون هیچ مقدمه ای، آتش و گلوله و زخم و جراحت و خون و فریاد و جنازه و جسد را به تصویر می کشد... گویی که ما در حال تماشای قسمت جدیدی از یک سریال هستیم! بدون آنکه مشخص شود اینها چه کسانی هستند... چرا جنگ شده و چه کسی، دیگری را زده است؟! انگار خود کارگردان هم خسته شده که آسمان و ریسمان ببافد و به شکلی کلیشه ای جنگ تحمیلی عراق به ایران را تصویر کند... شاید هم این اشکال ابتدای کار، در انتها حُسن به نظر برسد... و بیشتر آنجا که بفهمیم داستان درباره جنگ و کشتن و مُردن نیست... بلکه راجع به دفاع کردن و نجات دادن و رنده شدن است... داستان پزشکان و پرستاران یک بیمارستان صحرایی در 50 کیلومتری خط مقدم.

از آنجایی که روال داستان از آرامش به غوغا نمی رسد و ما ناگهان در دل فاجعه قرار می گیریم، پس فرصتی هم برای شخصیت پردازی و همراه کردن بیننده با شخصیت های داستان نیست... راه چاره اما در صحنه های معرفی هر شخصیت است... انتخاب چهره بازیگران بسیار خوب است و تفاوت محسوس چهره ها باعث شده که از سکانس معرفی هرکدام تا انتهای فیلم، در میان کات های فراوان و میزانسن شلوغ، شخصیت ها را گم نکنیم.

دکتر امیر علی علوی، رئیس بیمارستان صحرایی (با بازی حمید فرخ نژاد) در اولین سکانس خود، جان رزمنده ای را در یک عمل جراحی نجات می دهد که بیهوش نشده و با فریادهای مکرر، دخترش را صدا می کند!... لحظه عجیب و غریبی که دکتر علوی از آن سربلند بیرون می آید و می گوید که بیمار را اعزام کنند برود پیش دخترش... هم وجه ناجی بودن و هم شوخ طبعی و پر روحیه بودن این شخصیت،  تنها در یک سکانس، به خوبی منتقل می شود... معلوم است بیننده ای که در اولین برخورد، دکتر علوی را در چنان صحنه وحشتناکی، چنین آرام و خونسرد می بیند، رفتار های بعدی او در طول فیلم را هم باور می کند.

سکانس معرفی دکتر سامان (با بازی کورش سلیمانی) هم به خوبی ساخته شده... هنگامی که با لباس اتوکشیده و کیف سامسونت، شق و رق راه می رود و برگه ماموریتش را تحویل می دهد، چهره مغرور و خودپرست او را می بینیم ولی چند لحظه بعد، به محض عبور چند هواپیمای خودی، ناگهان جمع می شود و چهره اش به هم می ریزد و تمام ژست هایش کنار می رود و چهره ترسو و بزدلش نمایان می شود... او آنقدر ترسیده که با کنایه گفتن و زخم زبان زدن به رزمنده های مجروح، می خواهد ترسش را پنهان کند و چه جالب که از سر حقارت در برابر قهرمانان پیش رویش، برای آنکه کم نیاورد و آنها را تا حد خودش پایین بکشد، جملاتی آشنا می گوید و پاسخ هایی شنیدنی می شنود!

شخصیت های دیگر هم خوب معرفی می شوند جز حاج عمو (با بازی کریم اکبری مبارکه) که پس از پذیرش قطعنامه، کملاً ناگهانی و بدون پشتوانه وارد می شود...

بخش های قابل تاملی از پیام امام خمینی در پی پذیرش قطعنامه در فیلم هست اما هیچ یک از شخصیت های فیلم به جملات امام توجه نمی کنند... آنها از میان تمام سخنان ریز و دقیق و حساب شده امام، فقط دو کلمه را میشنود... پذیرش قطعنامه!

شوک شدید شنیدن همین دو کلمه سنگین باعث تحلیل ها و رفتارهای اشتباه شخصیت هاست... امام می گوید ما قطعنامه را پذیرفتیم... و بر همین اساس رزمنده ها، سلاح هایشان را تحویل می دهند اما هیچکدام واژه جام زهر سر کشدن امام ویا جمله «پذیرش قطعنامه به معنای پایان جنگ نیست» را نمی شوند و حتی جشن هم می گیرند... آنها نمی دانند که هنوز آتش بس است و صلح نشده... منظورم از هنوز، یعنی تا همین الآن که این مطلب را می نویسم، ما در جنگ با عراق هستیم ولی بر سر هم آتش نمی ریزیم و هنوز هم که هنوز است، معاهده صلحی با عراق امضا نکرده ایم!

اسلحه ها تحویل داده شده و همه خمار جشن هستند... چه فرصتی بهتر از این برای حمله مجدد عراقی ها؟... و اینجاست که داستان فیلم شروع می شود...

صحنه های درگیری خیلی خوب کار شده و جلوه های بصری کارش را درست انجام داده... از آنجایی که بودجه فیلم برای صحنه های درگیری شدید و انفجارهای متعدد کافی نبوده، ترکیب کردن صحنه های میدانی و رایانه ای، هم عاقلانه تر و هم حرفه ای تر به نظر می رسیده که خوشبختانه سربلند هم بیرون آمده اند... مخصوصاً پلان ورود هلی کوپتر که انگار شخصیت پیدا کرده... و نیز تصحیح رنگ های فیلم که تقریبا تمام رنگ و نور را گرفته و تنها رنگی که متمایز است، سرخی خون است و تنها نور متمایز هم سفیدی لباس پرستاران... فقط ضعف شدید فیلم در صحنه هاش شب است که کاش بیشتر رویش کار می شد و یا با دوربینی که اف پایین داشته باشد در شب فیلمبرداری می شد... حیف.

شنیده بودم بخاطر کمبود بودجه، بیشتر صحنه های دکتر علوی (با بازی حمید فرخ نژاد) حذف شده و فیمبرداری شان نکرده اند... اگر اینطور باد، باید حق داد که بیشتر لحظات حضور دکتر علوی در فیلم لنگ بزنند... مانند محل ماهیگیری
و علت کور شدن او... منظورم از علت، نظام علت و معلولی و ارجاعات فیلمنامه است و نه موج انفجار... تنها یک صحنه وجود دارد که دکتر علوی به رزمنده ای که چشمش را از دست داده دلداری می دهد و بعد از کور شدن خودش، همان دلداری ها را همسرش (با بازی هنگامه قاضیانی) به او می دهد...

شاید حضور خانم دکتر در ابتدای فیلم فقط جهت همراهی و خالی نبودن عریضه بوده... چون سکانس دلداری با اینکه اولین حضور او در فیلم نیست اما سکانس معرفی او و شروع کنش دراماتیک اوست... جایی که به شوهرش می گوید همه چشمشان به من و توست... حالا که دکتر علوی نمی بیند و نمی تواند کاری انجام دهد پس قهرمان فیلم از اینجا به بعد، شیرزن پزشکی است به نام لیلا... و این اولین نمایش با وقار یک قهرمان زن مسلمان در یک فیلم ایرانیست...

ادامه دارد...
  • میلاد پسندیده

نظرات (۳)

سلام.
به نظرم حرفایی که حاج عمو فیلم زد نشون از اون داره که یکم دیگه از پیام جام زهر رو شنیده!
مث این که کارگردان ناخواسته به ما می خواد هشدار بده که کسایی که به حرف رهبرشون گوش نمی دن، باید اونطور اسیر پناهگاه شن!
پاسخ:
شاید... خیلی صحنه پیچیده ایه... هم درست میگه و هم غلط!
  • ستاره خرازی
  • سلام
    من امروز رفتم این فیلمو دیدم.
    عجب فیلمی بود شاهکار بود، شاهکار بود.
    تمام صحنه هاش عالی بود.
    این صحنه ورود هلی کوپتر هم که شما گفتی واقعا عجب صحنه ای بود.
    من از صحنه قبلیش که اون جوون رو با ماشین کنارش فرستادن هوا اشکام جاری شد این همه کتاب رزمنده ها رو خوندم ولی از اونجا که شنیدن کی بود مانند دیدن همینطوری ماتم برده بود، خدا به اون عزیزایی خیر بده که صحنه های واقعیش رو دیدن. چی کشیدن؟
    یاد عملیات کربلای 5 افتادم و اون خاطرات و ماجراهای سنگینی که راجع بش شنیدم و خوندم.
    خدا به همشون خیر بده زحمت کشیدن.
  • ستاره خرازی
  • یکی از صحنه های قشنگش وقتی بود که تو پناه گاه دکتر و پرستارا داشتن با دستمال زمین رو تمیز می کردند.
    هم خیلی زیبا بازی کرده بودند حس اینکه به اجبار نبود با عشق بود و هم این حس رو منتقل می کرد که خانواده های جانبازان چی می کشند.
    پاسخ:
    کاش وقتی اینجور فیلم ها رو می بینید و چنین احساسات قشنگی پیدا می کنید، بجای کامنت گذاشتن، در یکجایی مثل وبلاگ، منتشرش کنید تا بقیه هم استفاده کنن... سپاس.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.