سرتان را درد نیاورم...خلاصه افطاری با ملک سلیمانی ها بودیم و بعد از
افطار دوباره بازدید ها شروع شد. من تازه از نماز برگشته بودم... آخه
شکسته بود دیگه... به جای دوستان نشستم پشت پشیخوان و جواب دادم به سوالات
بازدید کنندگان... بالاخره کسی که 4سال با اخبار فیلم همراه بوده و 2 سالی
وبلاگش را دارد، باید خوب بداند بعضی جواب ها را... یکیش اینکه بودجه فیلم
چقدر بوده و دیگری اینکه آیا سه بعدی اکران می شود و یا اینکه آیا فیلم با
زبان اصلی اکران خواهد شد؟!!... خداییش نمی دانید چه کیفی داشت... به
بازدیدکننده ها سی دی و پوستر کوچک هم می دادیم... رایگان... البته قبل از
افطار با هادی اسلامی ، مدیر جلوه های بصری گروه ایرانی فیلم، هم اختلاط
کردیم ولی نکته ای که می خواستم برسانم این بود که حین صحبت با مردم دیدم
پشت سرم سروصدا آمد و شلوغ شد و جلویی ها همه خیره پشت سر من را نگاه می
کردند... یکی از خانمهای میانسال جلویی با دهان باز پرسید این آقا هم تو
فیلم بازی می کنه؟... کی رو میگی خانم؟... وقتی برگشتم پشتمو نگاه کردم
اگه گفتی چی دیدم؟!
علیرضا کمالی نژاد
چون هنوز کسی اعلام آمادگی نکرده بود که جای من بنشیند، روی چرخ صندلی
برگشتم رو به... سلام آقای کمالی... فکر می کنم یک شلوار لی با تی شرت
سفید و کلاه لبه دار پوشیده بودند و توی دست چپشان هم دو تا گوشی بود...
نیم خیز شدند و دستشون رو بردند سمت کلاه و سلام نظامی دادند! و گفتند
قربون شما. می خواستم سر بحث را باز کنم که خودشون گفتند خسته نباشی و بعد
با دست اشاره کردند و من برگشتم و دیدم که باز آن خانم بازدید کننده آمده
و می گوید این لوح سلیمانی واقعیت دارد... که گفتم نمی دانم (البته در دلم
یک چیز دیگر هم گفتم که...) اما وقتی دوستان گذاشته اند حتماً دارد. گفت
منظورم این بود که این لوح واقعییه؟ گفتم نه خانوم! این بدله... اصلش رو
تو موزه لندن نگه می دارند البته دور از چشم بازدیدکننده هایی مثل شما!
گفت بله؟... هیچی سوال دیگه ای ندارید؟
من نمی دانم چرا یک عده
وقتی به یک چیزی پیله می کنند، می خواهند تا آخرش را در بیاورند... در
حالی که این خانم از نام چاپخانه پوستر تا طرز تلفظ لغات عبری لوح سلیمان
می پرسید و من دست و پا شکسته جواب می دادم، صف خلوت شد و مردم مشغول صحبت
و امضا گرفتن از آقای کمالی نژاد شدند... در آن لحظه به عمق ضرب المثل آب
در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم پی بردم!
با
رفتن خانم سمج بقیه بازدید کنندگان شروع به سوال پرسیدن کردند و من آینه
نداشتم تا صورت خودم را ببینم اما به نظر واقعاً دیدنی بود شاید بخاطر همین هم یکی از دوستان حاظر شد بجای من بنشیند پشت پیشخوان