میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

میلاد پسندیده

گرافیک، انیمیشن و تصویرسازی

بسم الله الرحمن الرحیم
برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی روی آن کلیک کنید


http://miladps3.persiangig.com/image/Fatemiyeh.jpg


بسم الله الرحمن الرحیم

یک عکس پس زمینه برای فیلم ملک سلیمان نبی که قرار است به زودی اکران جهانی شود.


http://miladps3.persiangig.com/image/solomonw1.jpg

بسم الله الرحمن الرحیم


http://miladps3.persiangig.com/image/yekonim_million.jpg

بازدید یک و نیم میلیون نفری ... همه به عشق رهبری
بسم الله الرحمن الرحیم


http://miladps3.persiangig.com/image/Alireza_Kamali_paint.jpg

فکر می کنم اولین نفری که برای فیلم ملک سلیمان وبلاگ زد من بودم... چرا فکر؟ مطمئناً خودم بودم. حدود سه و نیم سال پیش اما چند ماه مانده به اکران بود که گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم... با کمال بهت و تعجب دیدم آقای فراورده پشت خطه!!! نمی دونید چقدر هول شدم تا حدی که دقیقاً یادم نیست چی گفتم اما فهمیدم شماره ام را محمدجواد قاسمی، طراح اون پوستر خوشگله، داده بود به ایشون.
بعد از چند روز هم با همین محمدجواد قاسمی رفتیم در سالن بنیاد فارابی با صدای توپ دالبی فیلم ملک سلیمان دیدیم... دیگه بقیه اش را خودتان حدس بزنید... فقط اینکه سرم گرفته بود... درد!

فکر می کنم یازدهمین روز ماه رمضان بود که با دفتر کاریزپارسه تماس گرفتم تا با آقای فرآورده صحبت کنم و از ایشون پرسیدم اگر امروز در نمایشگاه قرآن سر غرفه ملک سلیمان هستند بیایم... از شهرستان... از رشت... گفتند بیا چون امروز آخرین شب نمایش سه بعدی است.
رفتم و کلی گشتم تا غرفه ی محبوب را در مصلی پیدا کنم اما نشد... با خودم گفتم باید گم ترین نقطه ی نمایشگاه را پیدا کنی! معمولاً مسئولین ما عادت دارند چیزهای خوب را پنهان کنند... هم غرفه سازمان ملی جوانان و هم غرفه ملک سلیمان کنار هم و در بدترین نقطه سالن بودند!!

سرتان را درد نیاورم...خلاصه افطاری با ملک سلیمانی ها بودیم و بعد از افطار دوباره بازدید ها شروع شد. من تازه از نماز برگشته بودم... آخه شکسته بود دیگه... به جای دوستان نشستم پشت پشیخوان و جواب دادم به سوالات بازدید کنندگان... بالاخره کسی که 4سال با اخبار فیلم همراه بوده و 2 سالی وبلاگش را دارد، باید خوب بداند بعضی جواب ها را... یکیش اینکه بودجه فیلم چقدر بوده و دیگری اینکه آیا سه بعدی اکران می شود و یا اینکه آیا فیلم با زبان اصلی اکران خواهد شد؟!!... خداییش نمی دانید چه کیفی داشت... به بازدیدکننده ها سی دی و پوستر کوچک هم می دادیم... رایگان... البته قبل از افطار با هادی اسلامی ، مدیر جلوه های بصری گروه ایرانی فیلم، هم اختلاط کردیم ولی نکته ای که می خواستم برسانم این بود که حین صحبت با مردم دیدم پشت سرم سروصدا آمد و شلوغ شد و جلویی ها همه خیره پشت سر من را نگاه می کردند... یکی از خانمهای میانسال جلویی با دهان باز پرسید این آقا هم تو فیلم بازی می کنه؟... کی رو میگی خانم؟... وقتی برگشتم پشتمو نگاه کردم اگه گفتی چی دیدم؟!
علیرضا کمالی نژاد

گفتم بله... خانم ایشون ستاره فیلم هستند. گفت کدوم نقشو داره؟ سلیمان؟
گفتم برادر سلیمان!... اشاره کرد به ال سی دی ای که داشت تیزر فیلم رو با صدای دالبی پخش می کرد و گفت کدومشونه؟... گفتم اونی که لباس جنگی پوشیده، موی بلند و قرمز داره، اونی که میگه این چه ماجراییست؟... باز می خواست سوال بپرسه که سی دی تیزر رو گرفتم جلوش و گفتم تو این هست... یعنی که ولمون کن بذار بریم یه امضا بگیریم!... پرسید چند؟ گفتم رایگان... گفت اینطوری که نمیشه. باید یه چیزی بگیرید و داشت دست می کرد جیبش که سی دی رو گرفتم و نشونش دادم که روش نوشته "نمونه فیلم- رایگان"... گفت آهان!
آخی... این هم رفت... همزمان پسر آقای فرآورده آن طرف غرفه می گفت امشب آخرین نمایش سه بعدی هستا که مردم ناگهان هجوم آوردن و نزدیک بود غرفه ریزش کنه و دستی دستی کشته هم بدیم اما خود آقای فرآورده و چند نفر دیگه مردم رو صف بندی کردند... حالا که مردم سرگرم صف گرفتن بودند، بهترین وقت برای صحبت با علیرضا کمالینژاد بود...

چون هنوز کسی اعلام آمادگی نکرده بود که جای من بنشیند، روی چرخ صندلی برگشتم رو به... سلام آقای کمالی... فکر می کنم یک شلوار لی با تی شرت سفید و کلاه لبه دار پوشیده بودند و توی دست چپشان هم دو تا گوشی بود... نیم خیز شدند و دستشون رو بردند سمت کلاه و سلام نظامی دادند! و گفتند قربون شما. می خواستم سر بحث را باز کنم که خودشون گفتند خسته نباشی و بعد با دست اشاره کردند و من برگشتم و دیدم که باز آن خانم بازدید کننده آمده و می گوید این لوح سلیمانی واقعیت دارد... که گفتم نمی دانم (البته در دلم یک چیز دیگر هم گفتم که...) اما وقتی دوستان گذاشته اند حتماً دارد. گفت منظورم این بود که این لوح واقعییه؟ گفتم نه خانوم! این بدله... اصلش رو تو موزه لندن نگه می دارند البته دور از چشم بازدیدکننده هایی مثل شما! گفت بله؟... هیچی سوال دیگه ای ندارید؟

من نمی دانم چرا یک عده وقتی به یک چیزی پیله می کنند، می خواهند تا آخرش را در بیاورند... در حالی که این خانم از نام چاپخانه پوستر تا طرز تلفظ لغات عبری لوح سلیمان می پرسید و من دست و پا شکسته جواب می دادم، صف خلوت شد و مردم مشغول صحبت و امضا گرفتن از آقای کمالی نژاد شدند... در آن لحظه به عمق ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم پی بردم!

با رفتن خانم سمج بقیه بازدید کنندگان شروع به سوال پرسیدن کردند و من آینه نداشتم تا صورت خودم را ببینم اما به نظر واقعاً دیدنی بود شاید بخاطر همین هم یکی از دوستان حاظر شد بجای من بنشیند پشت پیشخوان

بالاخره نشستم کنار آقای کمالی گل... ایشون معمولاً ریش دارند مگر اینکه گریم کار خاصی ایجاب کند چهره شان تغییر کند... البته ریش ایشان فرم خاصی هم دارد که حتی سعید ملکان (گریمور زبردست ملک سلیمان) هم نتوانسته در بعضی صحنه ها ریش مصنوعی را مثل ریش واقعی ایشان کار کند... اصلاً همین شد اولین سوال که آیا اول فیلم را با ریش مصنوعی بازی کردید؟ که گفتند نه... آخرش را... چون بعد از آن وقفه سر یک پروژه دیگر بودم... که من گفتم ولی اول فیلم ریش مصنوعی داریدها!... گفتند آخرای فیلمبرداری... آهان... چقدر این آدم سر بزیر و گل بود. طوری که من خجالت کشیدم تکیه بدهم به صندلی و کمی جابجا شدم... آخر هر کس نمی شناخت از روی طرز نشستن ما دو نفر فکر می کرد من کسی هستم و ایشان طرفدارم... اوج تواضع آدم اینجور جاهاست که معلوم می شود.

ماه رمضان پارسال بود که جمشید... چیز... نردبام آسمان را نشان می داد... آن را بعد از ملک سلیمان بازی کردید؟ که گفتند حین این فیلم، آنجا هم بازی کردم البته آنجا زودتر هم تمام شد کارم... گفتم ولی در ملک سلیمان چیز دیگری هستید... گفتند شما لطف دارید... یکی دو تا از پسرهای داخل صف نمایش سه بعدی، اسم آقای کمالی را صدا زدند و دیدم که باز ایشان نیم خیز شدند و عرض ارادت و چند تا کلمه ی چاکریم- مخلصیم- فدای شما و... بعد هم یک بوس هوایی!

همین موقع بود که آقای شاه حسینی هم وارد شدند... مدیر سابق فارابی و پشتیبان اصلی ساخت ملک سلیمان... چون آن شب یکی از جلسات سلسله نشست های از ملک سلیمان (ع) تا ملک مهدی (عج) برگزار می شد و آقای شاه حسینی سخنرانی می کردند... یادم رفت بگویم که حاج آقا اصفهانیان هم بودند آن شب... خلاصه وقتی آنها آمدند دیگر آقای کمالی نژاد کامل سرپا ایستادند و تعظیم کردند و کلی خوش و بش و بعد هم رفتند برای طبقه دوم مصلی- سالن نشست.

من هم که کلاً در حیرت این همه تواضع این مرد غرق بودم و یادم رفت عکسی، امضایی، چیزی!
بسم الله الرحمن الرحیم


http://miladps3.persiangig.com/image/khorasani.jpg

امام محمد باقر (ع) فرمود: جوان (مردی) از بنى هاشم که نشانی در دست راست خود دارد با بیرقهاى سیاهى از طرف خراسان خروج میکند که شعیب بن صالح در جلو او خواهد بود و با پیروان سفیانى جنگ کرده آن‏ها را شکست میدهد

(الملاحم و الفتن- ص52- باب97)
امام الباقر (علیه الیلام) قال: یخرج شاب من بنی هاشم بکفه الیمنى خال من خراسان برایات سود بین یدیه شعیب بن صالح یقاتل أصحاب السفیانی فیهزمهم


Imam Bagher (AS) said: A young (face) man will rise from Bani-Hasheem with a sign in his right hand and will come from Khorasan with black flags; in front of him is Shuaib bin Saleh fighting with Sofiani followers and defeating them. /Malahem va Fetan- Page52- Bab97
بسم الله الرحمن الرحیم

رهبرا! ای والا مقام که امثال من گوش به فرمانت، نشسته ایم به شنیدن سخنانت
آیا زبان نداری؟!

می دانم که داری اما چرا هر وقت که سخنرانی داری و قرار است صدا و سیما سخنانت را پوشش دهد، ما صدایت را نمی شنویم... آیا دوربین های صدا و سیما که تصویرت را نشان می دهند میکروفن ندارند؟!

می دانم که دارند پس چرا به جای صدای زیبایت -که در عجبم چرا هر روز زیباتر می شود؟!- بد صداترین گویندگان باید سخنانت را بازگویند؟!

چه اشکالی دارد که صدای خودت را بشنویم. آیا صدا و سیما هم مثل رسانه های خارجی سخنانت را تحریف می کند؟!

یکی این را به من بفهماند که چرا؟!!!
بسم الله الرحمن الرحیم

گزارش تصویری سیزده به در 90 در کوهستان های ماسال- گیلان


بسم الله الرحمن الرحیم



جدایی نادر از سیمین فیلمی است خوش ساخت اما نه چندان زیبا

در تمام طول تماشای فیلم «جدایی نادر از سمین» لحظه ای نشد که اصغر فرهادی (نویسنده و کارگردان فیلم) را به خاطر نماهای زیبایش و بازی گرفتن هایش تحسین نکنم. تا جایی فرهادی را ستودم که حتی یادم رفت این فیلم را گروه محمود کلاری تصویربرداری کرده اند! هیچ کجای فیلم دوربین را احساس نمی کردم و این یک هنر است و یک ستاره برای «جدایی نادر از سیمین». اینکه بگویم پیمان معادی غوغا بود یا ساره بیات استثنایی بازی کرد، این قدر کلیشه است که بهتر است نگویم چون بازیگر حرفه ای باید هم اینگونه باشد. اما خداوکیلی لحظه هایی از فیلم احساس کردم این حجت با این اخلاق جوشی اش چقدر شبیه شهاب حسینی است!! الحق که شایسته دریافت جایزه از جشنواره فجر بود... حالا که صحبت از جایزه شد باید بگویم اتفاقاً من چیز خاصی از لیلا حاتمی (نامزد سیمرغ بهترین نقش اول زن جشنواره فجر) ندیدم... یک بازی روباتگونه با صورتی سنگی که البته برخاسته از نقش «سیمین» هم هست البته از حق نگذریم در صحنه ای از فیلم بسیار طبیعی سر دخترش «ترمه» فریاد می زند.

اگر می خواهید متوجه توانایی بالای بازی گرفتن کارگردان «جدایی نادر از سیمین» شوید نباید به بازی شهرگان فیلم بلکه به بازی نابازیگرانی همچون همکار حجت، پدر نادر، یا حتی ترمه (سارینا فرهادی) و سمیه (کیمیا حسینی) توجه کنید... مخصوصاً بازی فوق العاده سمیه و پدر نادر در صحنه دستکاری کپسول اکسیژن که همراه شده با تدوین ناپیدای خانم صفی یاری.
البته اوج بازی ها، صحنه آس و شاهکار فیلم، لحظه گره خوردن نگاه ترمه و سمیه در پایان ماجراست.

تا اینجا فقط یک ستاره به این فیلم دادم اما ستاره بعدی بخاطر جوایز این فیلم در مجامع بین المللی است.
تا به حال هر فیلمی از ایران در دنیا تقدیر شده بود فقط فقر و فساد و بدبختی و فلاکت و شتر سواری و بادیه نشینی ایرانی ها را نشان می داد اما اینبار موفق ترین فیلم ایرانی که خرس طلا و گلدان آسیا پسفیک گرفته، فیلمی است که گره اصلی آن فقط در ترافیک شهری امکان پذیر است یا حتی اینکه بدترین ماشین فیلم متعلق است به نادر با یک پژوی 405 و بقیه با کلاس تر از او می رانند. تصویری بدیع که هیچگاه تا به این حد مورد توجه آن ور آب نبوده است. تا جایی که امتیاز فیلم در پایگاه جهانی IMDb به 9.3 رسیده است!

اصغر فرهادی در «جدایی نادر از سیمین» همانند فیلم های قبلی اش یعنی چهارشنبه سوری و درباره الی، فضایی برای قصه تعریف می کند که به ظاهر یکی از حوادث همیشگی و عادی دور برمان را شاهد هستیم. فضایی که تا یک سوم داستان خسته کننده و تکراری به نظر می آید اما ناگهان اتفاقی می افتد که داستان را جذاب می کند و تماشاگر را وادار می کند تا برای پیدا کردن حقیقت تا پایان با فیلم همراه شود. فیلم با برملا شدن حقیقت پایان می یابد اما تماشاگر  ناگهان در انتهای فیلم به خود می گوید «شک دارم». این شیوه روایت، من یکی را خیلی جذب می کند و به خاطر همین سومین ستاره را به فیلمنامه فرهادی می دهم.

هر چه بیشتر می نویسم، بیشتر دو فیلم «جدایی نادر از سیمین» و «درباره الی...» را باهم مقایسه می کنم. به نظر من هنوز درباره الی بهتر است چون فیلمی زیبا بود اما جدایی فیلم چندان زیبایی نیست. به عنوان مثال «درباره الی...» سفر چند خانواده متوسط تهرانی به شهری شمالی در تعطیلاتی سه روزه را روایت می کند. سفری خوب و خوش و خانوادگی از شهر خود به کوه و دشت و دریا همراه با خنده و شوخی های رایج ایرانی، فضایی زیبا و شاد را ترسیم می کند که شاید برای خیلی از ما اتفاق افتاده اما «الی» معلم دختر سپیده، می خواهد بازگردد که سپیده مانع او می شود و ناگهان «الی» نیست. فضای شاد و خوش ناگهان به فضای دلهره و وحشت تبدیل می شود. اما «جدایی نادر از سیمین» از ابتدا با فریاد و جر و بحث دو شخصیت اصلی در داگاه طلاق همراه است و در انتها هم با همین فریاد اما برای جدایی مردی از زنی دیگر تمام می شود؛ فضایی که برای خیلی از ما تجربه نشده. درباره الی از وضعیت خوب به بد شیفت می کند اما جدایی از وضعیت بد به فاجعه!
عامل اصلی ایجاد فاجعه در هردو فیلم دروغ است و همین انتخاب موضوع شایسته دریافت چهارمین ستاره خواهد بود. اما من این ستاره را به فیلم «درباره الی» خواهم داد، نه به «جدایی نادر از سیمین».

دروغگوی اصلی در فیلم «درباره الی...» فقط سپیده است چون هم به احمد، هم به الی، هم به شوهرش و هم به سرایدار ویلا و در نهایت به نامزد الی دروغ می گوید... شاید دروغگوهای دیگری هم باشند اما دروغشان در فیلم به اندازه سپیده تاثیرگذار نیست. دروغگوی اصلی در فیلم «جدایی نادر از سیمین» اصلاً وجود ندارد بلکه همه به نوعی دروغگو هستند. فیلم با طلاق دروغکی سیمین از نادر شروع می شود و با دروغ ها و شهادت های دروغ نادر، ترمه، سمیه، راضیه ادامه می یابد تا جایی که حتی با روشن شدن موضوع در انتهای فیلم حجت خودش را راضی می کند که همسرش روی قرآن دست بگذارد و دروغ بگوید. فضای اصلاح پذیر «درباره الی...» که با حذف شدن دروغگو از جامعه، امید اصلاح وضع زندگی را می داد، در «جدایی نادر از سیمین» به فضای سیاه و تاریک حمله مشتی شخصیت پلید و سبقت گرفتنشان برای دروغ گفتن برای نجات خود و زندگی شخصی خودشان تبدیل می شود. فضایی که دیگر اصلاح پذیر نیست و برای نجات از آن باید از این مملکت کوچ کرد و رفت خارج!

این است که فیلم «درباره الی...» را در ذهن من بهتر از «جدای نادر از سیمین» می کند. اگر فرهادی بگوید تصمیم درباره سرنوشت الی برعهده تماشاگر است به همان اندازه حق گفته که اگر بگوید تصمیم درباره سرنوشت ترمه بر عهده تماشاگر است، جمله ای ناحق بیان کرده است.
فضای دروغ آلود ایران در فیلم جدایی جایی برای زندگی نخواهد گذاشت پس ترمه مجبور است همراه سیمین از مملکت بگربزد. به همین خاطر در انتهای فیلم سیمین پشت در سرپا منتظر آمدن ترمه است و نادر مغلوب ولو شده روی نیمکت!

شاید همین فضای اصلاح ناپذیری که فرهادی در فیلم جدیدش ارائه داده مورد توجه خارجی ها و بی بی سی و مخالفان دولت ایران باشد. فضایی که پیروزش کمترین حجاب را انتخاب می کند و شکست خورده آن ریش دارد!!!
بسم الله الرحمن الرحیم

در کتاب مکیال المکارم از قول پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم آمده است: وقتی مهدی (عج) از مکه ظهور میکند مردم در سراسر جهان به کف دست خود نگاه می کنند و او را می بینند ... از این طریق مردم روم با دیدن حضرت مسیح (ع) که در نماز ظهر به مهدی اقتدا می کند یکجا مسلمان می شوند.

مشابه این حدیث در اصول کافی جلد8 صفحه 240 آمده و نمود آن چیست جز موبایل تصویری!؟


http://025.img98.net/out.php/i209707_1001.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم

خورشید پشت ابر روزی طلوع خواهد کرد... روزی که کویر دلها، بهاری می شود

الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


http://miladps3.persiangig.com/image/imamzaman-asb.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم

در طول سفر جنوب فیلمهایی گرفتم که بخش مربوط به تحویل سال آن را با کیفیت پایین در زیر آوردم... اگر راضی بودید بگویید کاملش را بارگذاری کنم.

لینک دانلود:
http://miladps3.persiangig.com/video/rahinoor.wmv
بسم الله الرحمن الرحیم

همین چند ساعت پیش از جنوب برگشتم.
گزارشی تصویری از سفر من با راهیان نور استان گیلان به مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس در جنوب کشور.


طلاییه؛ دم غروب


مقایسه کنید نسل دیروز و امروز را!




طلاییه؛ وقت نماز مغرب و عشاء






نام قمر بنی هاشم بر فراز مزار شهدای گمنام پادگان زید


مزار شهدای گمنام پادگان زید؛ لحظه تحویل سال


سفره هفت سین کنار مزار شهدا




یادمان شکست کربلای چهار... منطقه علقمه... کناره اروند رود
اینجا با راوی بحثم شد که چرا شکست خوردیم که آقا نمی خواست نام مکاتبه کننده گان با صدام و نخست وزیر وقت را بیاورد!




شلمچه بوی چادر خاکی حضرت زهرا (س) می دهد


سنگری که پدرم را برد به خاطرات زندگی 11 نفره در همین جای کوچک


این تانک عراقی جلوی عکس زمان جنگ می رفته روی آن تپه مصنوعی پشت عکس و به ما شلیک می کرده ولی امروز ما با آن دکل وسط عکس به عراقی ها برق می دهیم! عجب دنیایی است؟!


شلمچه؛ اذان مغرب


نماز جماعت روی خاک آغشته به خون شهدای شلمچه


هرکس برادرم دانیال را زیارت کند، مرا زیارت کرده است. امام علی (ع)


دوکوهه حاج احمد


خداحافظ پادگان شهید حبیب الهی... محل اسکان گیلانی ها

جای غر زدن بسیار است اما بگذار نگویم و زیبایی سفر را خراب نکنم... آخی... چقدر خوب بود.
بسم الله الرحمن الرحیم

فردا عازم مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس خواهم شد و تا 5 فروردین نخواهم بود
 حلال کنید

این مدت هم کمی سرم شلوغ بود... اما اگر عمری بود با دست پر خواهم آمد
 در این پست نظرات آزاد است پس هرچه خواستید بگویید اما پیشاپیش
عیدتان مبارک

الهم صل علی محمد و آل محمد
بسم الله الرحمن الرحیم

بهاریه برای وبلاگ قطعه 26
به امید اینکه امسال بیاید بیرون از پشت ابر، خورشید ولایت


http://miladps3.persiangig.com/image/ghete-sabze.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین چهارشنبه دهه هشتاد با شادی اهالی انقلاب به فرماندهی حضرت ماه، امام خامنه ای و با شکست و خواری دشمنان جمهوری اسلامی ایران همراه بود.


http://miladps3.persiangig.com/image/ghete-atish.jpg

حسین قدیانی عزیز این طرح را جزء بهاریه ها حساب کرد که به همین خاطر سپاسگذارش هستم
بسم الله الرحمن الرحیم

طرح یک آرم برای بخش رواق قطعه 26
این بخش از سایت حسین قدیانی به کلمات قصار، نکات و مطالب مفید مذهبی اجتماعی سیاسی از زبان بزرگان می پردازد...


http://miladps3.persiangig.com/image/ghete-ravagh.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم

پس زمینه ای به مناسبت سالروز شهادت ابوالفضل جبهه ها سردار شهید حسین خرازی

بسم الله الرحمن الرحیم

با تشکر از سعید صفا بخاطر این عکس که مربوط است به مراسم اهدای جوایز طرح نظرسنجی پیامکی فیلم ملک سلیمان در شب عید قربان (25 آبان 1389) که البته در حاشیه اش از بازیگران فیلم تقدیر شد و همچنین از من هم به عنوان وبلاگ نویس حامی ملک سلیمان تشکر شد. تشکر می کنم از آقای فرآورده (تهیه کننده).

میلاد پسندیده (خودم)- سعید صفا (مدیر سایت فیلم)- مهدی فقیه (بازیگر)- جواد قاسمی (طراح پوستر)

البته این قیافه بنده بخاطر اونی است که در دست آقای قاسمی موجود می باشد! اسم عکاسش را یادم نیست ولی "یک دو سه" در مرامش نبود و من شدم سنجاب!
بسم الله الرحمن الرحیم
تصاویری از منظره برفی سد خاکی سقالکسار رشت- بهمن 89


کمی صبر کنید تا همه تصاویر بارگذاری شوند سپس با کلیک روی هرکدام می توانید آنها را اندازه بزرگتر ببینید
بسم الله الرحمن الرحیم

پسرک آمده می گوید براساس حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) در روز دهم محرم (عاشورا) سالی که عدد سمت راستش فرد است ظهور می کند... گفتم خب درست... ادامه داد: و سال 2012 میلادی هم مصادف است با 1433 هجری قمری و 1391 هجری شمسی که هردو عدد سمت راستشان فرد است. در فیلم 2012 هم روز 21/ 12/ 2012 را روز پایان تاریخ اعلام کردند... گفتم حدیث و حساب و کتابتان درباره سالها درست اما چه ربطی به آن فیلم آمریکایی دارد... گفت خب بعد از ظهور، دجال می میرد و آمریکا هم همان دجال است. پس خودش خوب می داند کی می میرد!

گفتم اگر به قول خودت آمریکا دجال است پس هالیوود هم خر دجال است... حالا جنابعالی این همه آیه و حدیث معتبر را رها کردی و داری فریب خر دجال را می خوری؟!... یعنی فیلم 2012 اینقدر معتبر شده؟!

دیدم ساکت ایستاده و دارد من را نگاه می کند ادامه دادم که پسرجون 21 دسامبر 2012 یعنی همان سی ام آذر 1391 یعنی بلندترین شب یلدای تاریخ بشر مصادف می شود با 26 محرم 1434 و نه 10 محرم 1433 که با حساب و کتابتان می شود تاریخ ظهور! اصلاً این تاریخ از بیخ دروغ است... گفتم اگر قرار بر حساب و کتاب باشد براساس حدیث نبوی، دجال باید بین سالهای 2021 تا 2023 از بین برود... فوراً پرید وسط که می دانم کدام حدیث را می گویی و انگشتش را گرفت روی هوا تکان داد که مثلاً دارم محاسباتم را روی تخته سیاه فرضی می نویسم که پس دجال اینقدر سال عمر می کند و سال مرگش می شود 2012!

گفتم آرام تر... چرا اینقدر عجله داری... پیامبر (صل الله علیه و آله) فرمود دجال در زمان حیات من زنده است و در حال منتشر کردن خود در جهان است و روزی که تمام زمین را فراگرفت، چهل روز عمر می کند که یک روز از عمرش یک سال طول می کشد و یک روز دیگرش یک ماه و روز دیگر یک هفته و از آن پس روز های عمرش مانند مردمان زمین خواهد بود... دوستمان گفت من هم همین را می گفتم دیگر.

گفتم اگر فراماسون ها را تنها فرقه ای بدانیم که در طول تاریخ پس از حضرت محمد ادعای حکومت بر جهان را داشتند و سال 900 میلادی و پس از ایجاد لژهای فراماسونری در تمام جهان، خود را علنی به عنوان فرقه ای سیاسی- فرهنگی معرفی کردند و اگر روزهای ویژه عمر دجال را آسمانی بدانیم که در آن صورت هر سال آسمانی 1000 سال زمینی خواهد بود پس روز اول عمر دجال موازی با حکومت هزار ساله بریتانیای کبیر بر جهان است که خر دجال هم آن زمان پول رایج جهان یا همان پوند بود... گفت اما روز دوم که برابر یک ماه است چه؟... گفتم اگر یکبار دیگر بپری در حرفم، دهانت را می شکنم... اِه.
بریتانیا در سال 1918 و با پایان جنگ جهانی دوم قدرت جهانی اش را از دست داد و اگر سال 12 ماه است پس 1000 سال زمینی تقسیم بر دوازده می شود 83 سال زمینی برابر با یک ماه آسمانی که اگر با 1918 جمع کنی می شود 2001 یعنی سال برخورد هواپیماها به برج های دوقلو در روز 11 سپتامبر... یعنی از سال 1918 تا 2001 ابرقدرت حاکم بر جهان آمریکا بود و خرش که همان پول رایج دنیاست: دلار.
دمت گرم دوباره نپردی در حرفم اما می دانم می خواهی بپرسی پس از این به بعد دجال کیست و خرش چیست؟!... بله سال 2001 آمریکا وارد منطقه خاورمیانه شد به بهانه تاسیس خاورمیانه جدید یا به عبارت درست تر "سرزمین موعود" که وسعتش از نیل تا فرات است و خر این دجال نو شکل هم فضای مجازی و رسانه است که یکی از جلوه هایش فیلمسازی است... می بینی که ارباب حلقه ها هم با مضمون قدرت حلقه سلیمان و مبارزه با تک چشم یعنی همان نماد دجال ساخته ی سال 2001 تا 2003 است.

کمی فکر کرد و گفت: تا به حال که خر دجال پول رایج جهان بود پس چطور خرش را به رسانه تغییر داد؟!!... این جمله را با چشم های از کاسه درآمده و همچین طلبکارانه پرسید

جوابش را چنین دادم که دوست گل من آیا ما پول رایج جهانی ای به شکل رسانه ای نداریم؟ آیا پول مجازی نداریم؟ پس این کارت های الکترونیک و عابر بانک و تجارت اینترنتی چیست؟... به تقلید از آن سریال طنز گفت: چی می گی؟!! عجب.
ادامه دادم که اگر تا اینجایش را قبول داری پس هنوز دجال باید به اندازه یک هفته آسمانی و 37 روز عمر کند یعنی اگر یک ماه چهار هفته است پس یک ماه آسمانی که 83 سال زمینی بود تقسیم بر 4 می شود 20 سال و خرده ای که با آن 37 روزی که پیامبر گفت تقریباً می شود 21 سال زمینی. پس 2001 به علاوه 21 می شود 2022 میلادی که ربطی به 2012 ندارد اما مصادف است با 1401 هجری شمسی و 1453 هجری قمری که هردوشان فرد هستند.

با عجله و ذوق گفت پس سال ظهور 2022 میلادی است... و بلافاصله گفتم نه... زمان مرگ دجال المسیح به دست عیسی المسیح سال 2022 شاید باشد... گفت چطور؟!... گفتم این حضرت مسیح است که نظام دجال را نابود می کند و نزول عیسی بن مریم پس از ظهور حضرت مهدی است و گفته نشده ایشان چه زمانی پس از طهور، نزول می یابند و چه زمانی پس از نزول، قیام می کنند و چه زمانی پس از قیام، دجال را نابود می کنند... پس ممکن است ظهور خیلی نزدیک تر باشد شاید همین جمعه بعد... شاید این جمعه بیاید.

گفت جمعه ای که آقا ظهور کند، دهم محرم است ها! ... گفتم بس کن... هم این بحث بی فایده است و هم اینکه دیرم شده، باید بروم سر کلاس.
از او خداحافظی کردم ولی در راه دانشگاه، با خودم می گفتم: بزرگان ما چقدر دقیق ایام ظهور را برایمان ترسیم کردند... همانقدر واضح که خداوند در قرآنش روز قیامت را توصیف کرده است.

بسم الله الرحمن الرحیم *** تیغ الهیست به دست حکیم

یک تصویر ترکیبی از شق القمر... معجزه حضرت محمد (ص) به مناسبت هفته وحدت
A manipulated picture from Prophet Mohammad's Miracle... The Moon Cut


http://miladps3.persiangig.com/image/mooncut.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب اسلامی مردم مصر را زمانی درک می کنی که میبینی روی پل قامت بسته اند به نماز جمعه و پلیس محافظ رئیس دارد با ماشین ضدشورش آب جوش می ریزد به صف نمازگزاران اما نه حرارت و نه فشار آب، صف مسلمین را به هم نمی ریزد و نماز ادامه می یابد... چقدر زیبا بود... زیباترین تصویر

بسم الله الرحمن الرحیم

به بهانه اعتراض حسین بهزاد در برنامه «راز» به وجود نداشتن کاریکاتوری از تئودر هرتزل


http://miladps3.persiangig.com/image/keshti_jahani.jpg

هرتزل با زدن کلنگ تاسیس اسرائیل در واقع کشتی جامعه جهانی را سوراخ کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم

اینجا سقالکسار است که تلفظ نامش سخت است
اینجا روستای پدری من است و این عکس مربوط به سد خاکی سقالکسار.

برای بزرگنمایی کلیک کنید
http://miladps3.persiangig.com/saghalaksar_panaroma.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم

آقای احمدی نژاد در دور اول سفرهای استانی هرجا که می رفت می گفت می سازیم فلان را و بهمان را و این را آن را و چنان می کنیم و چنین انجام می دهیم و در سفر اول به مرکز استان گیلان، شهر رشت نیز چنین سخن کرد.
آن وقتها دبیرستانی بودم و یادش بخیر دبیرستان شهید بهشتی و آن روز در کلاس نشسته بودیم که آقای ناظممان که نامش نظام دوست بود آمد و گفت از آنجایی که این کلاس افراد شایسته بسیار دارد، شما را انتخاب کردم و باید به طور داوطلبانه و خودجوش به استقبال رئیس جمهور بروید... با خودم گفتم استقبال داوطلبانه که می شود فرار از مدرسه؛ مگر اینکه با اجازه مسئولین دبیرستان بوده باشد که آن وقت می شود استقبال هماهنگ شده و به فکر آن قید و بند «باید» فرو رفتم...
...و یاد چهار پنج سال قبل که دانش آموز راهنمایی بودم افتادم و یادش بخیر مدرسه راهنمایی خزر و درست همینطوری نشسته بودیم که مدیر آمد و گفت تو میلاد... باید داوطلب شوی برای استقبال از رئیس جمهور و من گفتم آقا زورکی؟! و گفت همین جا دم در می خواهید وایستید دیگه و با آن لبخند با نمکش خواهش می کرد و قبول کردم اما باقی بچه ها هم که مثل همیشه عاشق جیم زدن از کلاس بودند شلوغ کردند و گفتند ماهم میایم و آمدند و شاید اصلا همه اش نقشه مدیر بود برای تحریک بچه ها... بگذریم

آن زمان دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی بود که آن وقت دوستانم «ممّد چاخان» صدایش می کردند! این دوستان همان هایی بودند که سه چهار سال قبلترش که دبستانی بودیم و یادش بخیر دبستان شهید عضدی، درباره همین فرد می گفتند «خمینی و خامنه ای، خاتمی. سه سید فاطمی»

بگذریم... روبروی مدرسه راهنمایی خزر، خیابانی بود منتهی به پارک قدس (باغ محتشم سابق) که ساختمان سابق استانداری که هنوز آن زمان سابق نشده بود، آن جا بود و همین که از در مدرسه می زدی بیرون روبرویت بود و دست راستت خیابانی بود منتهی به زایشگاه که منتهی تر می شد به ورزشگاه!

ورزشگاه شهید عضدی رشت همیشه محل سخنرانی بزرگان از رهبر گرانقدر تا رؤسای جمهور و تا میرحسین و کروبی بوده و هست و قرار بود آقای خاتمی از روبرو بیاید، از جلوی ما رد شود و بپیچد یعنی راننده ماشینش بپیچد داخل زایشگاه که نه خیابان منتهی به زایشگاه و نه برای زاییدن بلکه لابد برای ضاییدن! برای سخنرانی در ورزشگاه برود

این تصویر از ذهنم پاک نمی شد... چند سال بعد وقتی احمدی نژاد در مسیر مانده بود و طبق معمول دیر کرده بود، من جیم زدم از ورزشگاه تا بروم کنار مدرسه عضدی تا تصویری عینی داشته باشم از مقایسه سفر دو رئیس جمهور... والله خیلی جالب بود.

ما را چه دوره خاتمی در راهنمایی و چه دوره احمدی نژاد در دبیرستان، به زور آوردند استقبال اما راهنمایی که بودم جز ما دانش آموزان مدرسه خزر و کارکنان خدوم زایشگاه کسی در خیابان نبود تا از خاتمی استقبال کند!
او که نه، راننده ماشین ضدگلوله مشکی متالیکی که برقش چشمم را گرفته بود، هی در خیابانها می پیچید تا شاید کسی پیدا شود و خاتمی در جواب ابراز احساسات او نسبت به رئیس جمهور اسلامی ایران و نه «ممد چاخان» دستی تکان دهد برایش اما دریغ ... نمی دانم چقدر دور زده بود ولی از وقتی ما آمدیم پایین دوبار از جلویمان رد شد... هیچ کس نبود و فقط ما دانش آموزان که مدیر مدرسه و آن کارمندان زایشگاه که رئیسشان به زور آورده بود، آنجا ایستادیم و دست تکان دادیم؛ حتی مردمی که در پارک قدس روی نیمکتها نشسته بودند هم برای خاتمی نیم خیز نشدند! ... الآن که می نویسم این تصاویر دوباره جلوی چشمم نمایان می شوند... درست همینطور بود بدون هیچ اغراقی.

اما دور اول سفر استانی احمدی نژاد به گیلان بود و ساعت حدود ده بود و من از ورزشگاه عضدی که تقریبا یک سومش هم پر نشده بود، آمدم بیرون اما وقتی آمدم بیرون تازه فهمیدم چرا رئیس جمهور دیر کرده... من خالی بودن ورزشگاه را می دیدم اما نمی دانستم در بیرون از ورزشگاه چه خبر است... همان خیابان منتهی به زایشگاه دیگر پیدا نبود از بس جمعیت بود... وسط خیابان مردم ایستاده بودند و در پیاده رو ها مردم نشسته... نشسته بودند اما نه از روی خستگی بلکه داشتند می نوشتند... داشتند برای رئیس جمهور نامه می نوشتند... مات تماشای این مردم بودم که حتی در تظاهرات 22 بهمن هر سال هم چنین با شور و شوق نبودند... معنای سیل خروشان را تازه فهمیدم... نه ... فهم دیدم!

اما من هدفی داشتم و باید برای رسیدن به آن هدف تلاش می کردم!
باید خود را به جلوی درب مدرسه خزر می رساندم... به تقاطع استانداری سابق و زایشگاه... من می خواستم تصویری مقایسه ای داشته باشم.
فقط کافی بود 30 یا 40 متری را در بین این فشردگی جمعیت طی کنم چون حدس می زدم در خیابانهای اطراف جمعیت کمتر باشد... کیف مدرسه ام را سفت در بغل گرفتم و چسبیدمش...  این سی چهل متر را با هر زوری بود رفتم و تمام مدت به سختی نفس می کشیدم زیرا بوی عرق مردمی که از اول صبح آمده بودند، داشت آزارم می داد... بالاخره رها شدم... آن طرفتر کمی خلوت تر بود و هوا تمیزتر... بیشتر ماشین پارک شده بود تا آدم... آقایی میانسال داشت از صندوق عقب ماشینش کارتونی را بیرون می آورد!
تفکرات سینمایی ام گل کرد و با خودم گفتم نکند بمب باشد و این تروریست بخواهد این همه عاشق پریشان را پرپر کند اما اشتباه می کردم... آنچه او داشت بمب نبود... بدتر از بمب بود... می دانید چه؟ ... پاکتِ نامه!

مردم به محض اینکه پاکتهای نامه را دیدند حمله کردن در خیابان زایشگاه... خدایا نه!
مردم می دویدند و من پیشاپیش آنها می دویدم و فرار می کردم از سیل... از همان سیل خروشان که گفتم!
خدا خدا می کردم که پایم به جایی گیر نکند و زمین نخورم و زیر دست و پای این مردم ندید بدید له نشوم... توهین نمی کنم... آنها گویی واقعاً در عمرشان رئیس جمهوری که از مردم مستقیماً نامه بگیرد ندیده بودند و این شوقشان داشت به قیمت جانم تمام می شد که از روی کاپوت یک ماشین دوبله پارک کرده پریدم و چپ چپ به آن آقای پاکتی نگاه کردم و در دلم گفتم تو دست هرچی ترویست بود از پشت بستی!

داشتم هیجان مردم را تماشا می کردم و دنده عقب می رفتم که خوردم به یک خانم مسنی که فکر کنم داشت می رفت به ورزشگاه چون سن و سالش که به زایشگاه نمی خورد! ... عذرخواهی کردم و او لبخندی زد و من برگشتم و دیدم روبروی مدرسه خزر هستم... پشتم باید همان خیابان منتهی به استانداری باشد و بود.

برگشتم و درست همانجایی ایستادم که چهار پنج سال پیش از خاتمی استقبال زورکی کرده بودم و خداییش برعکس خیابان منتهی به ورزشگاه، روبروی اینجا شلوغ نبود اما خداییش هیچکس هم در پارک قدس ننشسته بود.

ساعت که داشت به 11 می رسید احمدی نژاد آمد و من هم بین سیل جمعیت بودم و او را از سه چهار متری دیدم که پیراهنی سفید پوشیده بود و با هرکس که جلو می رفت دست می داد و ماشینش مثل ماشین خاتمی، مشکی متالیک بود یا نبود را نمی دانم چون از زاویه ای که من شناور بودم، او روی دست تپه ای از مردم بود و بالای سرش چند نفر داشتند نامه ها را جمع می کردند... همین ها را الان دارم جلوی چشمم می بینم انگار... یادش بخیر و قبلش آهی کشیدم... جمعیت به همراه سرباز جمهور احمدی نژاد رفتند در ورزشگاه ولی باز عده ای بیرون بودند از جمله خود من... وقتی دیدم ممکن است رفتنم به داخل ورزشگاه طول بکشد، برخلاف مسیر شنا کردم تا خود را به خانه برسانم و ببینم چه می گوید این آقا و دیدم همانهایی را گفت که جاهای دیگر گفته بود.


احمدی نژاد در دور دوم هر کجا می رفت می گفت بیش از نود درصد مصوبات انجام شده اما در سفر دوم در رشت من مستقیم رفتم خانه تا از تلویزیون تماشا کنم چون از همان اول صبح هم برای ورود به ورزشگاه مشکل ایجاد شده بود... او گفت تقریبا 70 درصد کارها انجام شده و چقدر از این صداقت و آبروداریش خوشم آمد چون اصلا کاری انجام نشده بود!... بی انصاف نباید بود... انجام شده بود اما هفتاد در صد هم نبود.


حالا بعد از آن ماجراها و تصاویر جالب، فردا قرار است برای بار سوم برویم استقبال رئیس جمهور محبوبمان اما آقای احمدی نژاد خواهش می کنم فریب سرسبزی گیلان را نخور و لطفا اجازه نده تا مسئولین گیلان برایت «شونده کله» را سرسبزی معنا کنند و «سیاکوتی» را آبادانی!
آقای احمدی نژاد بدان و آگاه باش اینجا خیلی از پروژه ها هنوز نیمه کاره است... پل روگذر جانبازان قبلا افتتاح شده و پل روگذر یخسازی سه مسیر دارد اما فوقش دو مسیرش آماده است... ورزشگاه سرپوشیده سردار جنگل را دوره هاشمی کلنگ زده بودند اما هنوز تمام نشده... مزار میرزا کوچک را دارند ماله کشی می کنند... برف بیاید خرابه است... خیابان های شهر رشت پر از چاله است یا بهتر بگویم چاله های رشت پر از ناهمواری است اما مسئولین گیلان و به ویژه استاندار محترم و شهردار عزیز به رسم میهمان نوازی مردم خطه شمال، مسیر حرکت شما را ترمیم کرده اند... اگر فردا آمدی و دیدی ماشینت در دست انداز نمی رود و خیابان صاف است، فکر نکنی همه خیابان های شهر این گونه است... نه... در شهر باران، باران که بیاید، باید یا شناگر باشی یا قایقران.
بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیش بازار گفتگو درباره نمایش 30 ثانیه ای چهره حضرت ابوالفضل العباس (روحی فداه و علیه السلام) در سریال مختارنامه داغ داغ بود و منجر به کوتاه آمدن سازندگان و حذف این بخش ها شد که قرار بود در قسمت بیست و یکم به نمایش در آید... بگذریم از اینکه در طول گذشت این 10 سال ساخت سریال مختارنامه، هیچکس ایرادی به این مسائل نگرفت و اکنون هم نمی گیرد و فقط شور حسینی ایام دهه اول محرم برای بعضی تبدیل شده بود به جو زدگی... بگذریم.

اما از چند وقت پیش کشور کویت اقدام به تولید سریالی تلویزیونی درباره دو سبط گرانقدر پیامبر اسلام حضرات حسنین (سلام الله علیهما) نمود که به علت اعتراض شیعیان با غیرت و با بصیرت کویتی نسبت به تجسید آن بزرگواران و نمایش چهره امام حسن مجتبی و امام اباعبدالله الحسین، تصویربرداری در اردن انجام شد و البته با انتخاب بازیگرانی برای این دو نقش که سابقه سینمایی خوبی هم نداشتند.



همین تصویر بالا برگرفته از سریال الاسباط ساخت 2010 کشور کویت است... اینجاست که افسوس می خورم که چرا برخی علمای کج فهم! ... آری... بگذار چنین بگویم... این برخی علمای کج فهم مانع ساخت سریال ثارالله به کارگردانی شهریار بحرانی شدند که قرار بود چهره های پیامبر و اهل بیتش بالاخص امامان حسنین در آن نورانی شود. عکس پایین مربوط به دومین روز فیلمبرداری سریال در سال 83 است که البته به روز سوم نکشید و تعطیل شد! افسوس


داستان حرکت دلورانه حضرت عباس تا علقمه و مبارزات ایشان و رسیدن به آب و ننوشیدن از آن و برگشت و شهادت ایشان و تقاضایشان از امام برای بازنگرداندن عباس بدون مشک از خجالت روی فرزندان حسین، داستانی است که اگر مناسب اهداف سیاسی هالیوود بود تاکنون هزاران اقتباس تئاتری و سینمایی و تلویزیونی از آن شده بود همچنان که هر 18 ماه یکبار از رمان "کنت مونت کریستو" یک نسخه نمایشی بیرون می آید!
اما حالا احمد رضا درویش می خواهد سد شکن کند و در فیلم ده میلیاردی و سه ساعته "روز رستاخیز" ، عاشورا را به تصویر بکشد و جز حسین که نیمه نورانی خواهد بود! باقی دلاوران سپاه خیر از جمله حضرات علی اکبر و عباس و قاسم و علی اصغر به طور نمایان تصویر شده اند و تصاویرشان هم در اختیار رسانه ها قرار گرفته است.


نظر شخصی من اینست که باید درباره عاشورا فیلم ساخت. چه با نشان دادن تصاویر مقدس و چه با نورانی کردن آنها اما نمایش یکطرفه سپاه شر اصلا درست نیست و عاقبت خوشی ندارد.

سریال "الاسباط" را که مسلماً دستی غیر مسلمان پشتش است را به یاد بیاوریم و بدانیم که اگر ما درباره این بزرگان اسلامی و بزرگان تاریخ ایران باستان فیلم نسازیم، دیگران خواهند ساخت و آن را طوری خواهند ساخت که نه از نظر داستانی و نه از نظر تصویری باب میل ما و این برخی علمای کج فهم نباشد.
هر چند تحریم تماشای اینگونه محصولات فقط پاک کردن صورت مسئله است و باید عاقلانه فکر کرد و به قول شهریار بحرانی کار بجایی برسد که این برخی علمای کج فهم بگویند "ابزار سینما نجس است و حرام"!!!

مختصر و مفید والسلام

فیلم سینمایی نفوذی را حتماً ببینید
نفوذی به کارگردانی احمد کاوری و مهدی فیوضی درباره فردی است به نام فریدون کیافر که در طول جنگ اسیر شده و در سال 82 و پس از حمله آمریکا به عراق و در تخلیه زندان های مخفی آن کشور، به همراه جمعی دیگر از اسرا به ایران بازگردانده می شود.
آزادگانی که در سالهای اولیه پس از جنگ بازگشته اند، برای استقبال دوستانشان می آیند. وقتی فریدون را می شناسند، به طرفش حمله می کنند و او را خائن می نامند و از دوستانشان می گویند که توسط فریدون لو رفته و کشته شده اند... چند مرد فریدون را از بین جمعیت جدا می کنند و داخل یک ماشین شخصی، او را می برند...

نفوذی داستان خیانت ها و کفرگویی های فریدون در طول اسارت است و اینکه چرا یک رزمنده دلیر دوران دفاع مقدس به چنین روزی می افتد و اینکه در بازگشت چه بلایی به سرش خواهد آمد. نفوذی برخلاف تمام فیلمهای ایرانی، پایانی به یاد ماندنی دارد... حتما ببینید.